علی جونمعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
عشقمونعشقمون، تا این لحظه: 16 سال و 1 روز سن داره

علی عشق مامان وبابا

مریضی مامان 11 اسفند

1393/12/12 0:05
520 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  علی جونم 

امروز وقتی از خواب بیدارشدم حالم خیلی بد بود البته دیشب هم خوب نبودم ولی اینطوری نبودم  چون دیروز کار

کردم خونه تکونی عزیز بود با عمه مژگان و دختر دایی های بابا من تو آشپزخونه کار کردم هم عضلات بدنم گرفته

هم تب ولرز کردم هم خا پاشنه هام اذیت میکنه خلاصه خیلی حالم بد بود به خاله راحله زنگیدم بیاد تا مواظب تو

باشه چون اصلا نمیتونم دنبالت بیفتم چون شلوغ شدی ماشالا فقط باید دنبالت باشم تا دسته کل به آب ندی

 

بابا رفت خاله رو آورد.خاله صبحونتو داد خوردی ولی من نخوردم اصلا اشتها نداشتم بعد خاله جون رو مرتب کرد

من همینطوری داشتم میلرزیدم بعد بابا اومد بریم دکتر رفت ازخونه عزیز خاله نسرینم برداشت تا مارو بزاره دکتر

خودش بره مغازه چون این روزا سرش بد جوری شلوغه خلاصه رفتیم دکتر سرم نوشت سرمو زدن اومدیم خونه

حالم خیلی بد بود درازکشیدم  وخاله جون املت گذاشته بود بابات نهارو نیومد من بااشتهایی خوردم تو هم بهم

گیر میداری چون دراز کشیده بودم روم مینشستی میگفتی (بیگو )بعد خالت برد تو رو خوابوند  وبا زنگ خاله نازی

بیدار شدی .وقتی بیدار شدی من خواب بودم چشامو باز کردم دیدم زل زدی به صورتم چون از صبح بغلت نکرده

بودم دیروز همه که خونه مامانی بودی واومدی خوابیدی بعد کنارم دراز کشیدی .

 

خاله سمیه هم زنگید حالمو پرسید صبح مامانی بهش گفته بود چون خونه خواهرشوهرش بود .

 

مامانی اینا غروب اومدن وآش برام پخته بود آورد خاله اسما وآقا بابا هم اومد شامو خوردن آبابا رفت گف یکی

دوساعت بعد میام بعد آبابا زنگ زد گفت یه دست مبل هس تو مغازه سینا میگه بیا ببین خوشت اومد برا خودمون

بردارم چون میخوام مبلامو عوض کنم رفتیم مغازه پارچه های اضافه مبلا رو هم برداشتم تا رو میزی هاشو خودم

بدوزم مبلا هم خوب بود خلاصه عزیزم اومدیم خونه ماما نی اینا رفتن تو هم گیر داده بودی وپاستیل میخواستی

 

ولی ندادم چون بعضی وقتا واقعن زیاده روی میکنی بعد پارچه مبلو مثله مبلو مثل چادر سر کردی یعنی نماز

میخونی گفتی الله و  اگ .مامان فدای زبونت بعد خوابیدی.

 

علی جونم تو تمام زندگی منی بی تو همه چی برام بی معنیه من دوستت دارم وبه خاطر تو حاضرم تمامه

زندگیمو فدات کنم بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

 

 

همیشه تو قلبمی عزیزم                            

پسندها (5)

نظرات (2)

مامان ریحانه
12 اسفند 93 11:53
سلام عزیزم با تبلت پسرم برات کامنت گذاشتم فکر کنم دستم رفته بود رو نظر خصوصی و تیک خصوصی خورده بود به هر حال نمی خواستم خصوصی باشه شرمنده امیدوارم که الان حالتون بهتر باشه واسه علی کوچولو و مامان مهربونش
مامان علی کوچولو
پاسخ
سلام مامان ریحانه ایرادی نداره.قربونت زحمت کشیدی.آره عزیزم وجود مادرو خواهر برای آدم بزرگترین نعمته هیچکس مثله اونا برا آدم دل نمیسوزونه.همون خواهرم که دیروز پیشم بود نامزده بعده عروسیش میره یه شهره دیگه از دیروز فکره اونم که اگه اونم خدای نکرده مریض شد چطور میشه.دیروز مامانم اینا بودن صبح نسبت به دیروز بهتر بودم ولی پاشدم خونه رو مرتب کردم نهار گذاشتم حالم بدتر شد وباز تب ولرز گرفتم.ببخش سرتو به درد آوردم عزیزم.
آتـریســـا جون
13 اسفند 93 14:53
سلام عزیزم مرسی از اینکه بهمون سر زدی آخی ؛ دم عید مریض شدن خیلی بده ایشالله هر چه زودتر خوب بشی عزیزم آفرین به علی جون که نماز خوندن هم بلده اما عزیزم پسرا که چادر سر نمیکنن امیدوارم همیشه خوب خوش باشین راستی عزیزم ما آپیــم