بای بای پوووووووووووووووووووووشک
سلام به پسر ناز خودم
علی جونم میخوام از روزایی که با پوشکت خداحافظی کردم بنویسم
درسته که این رویداد تاریخی خیلی زود اتفاق نیفتاد ولی دیر هم نبود
عزیزم ما این پروژمونو تقریبا بیست خرداد 94 بود یعنی بیست شش ماهت بود
که شروع کردم درست یک هفته قبله ماه رمضون که قرار بود فرشاموبشورم
ویه خونه تکونی کوچولو انجام بدم چون مراسم هم داشتم برا شب
شهادت حضرت علی که نذر هفت ساله تو هستش.خلاصه عزیزم هی میبردمت
دستشویی ولی تو دسشویی نمیکردی پوشک هم نبستم دو بار شلوارتو خیس
کردی با تعجبم به شلوارت نگا میکردی ومیگفتی ریخت(چوچلدی)
بعد هی بهت گوش زد میکردم که جیش داشتی بگو
عزیزم فدات بشم که پسره فهمیده ای هستی تویه هفته از شر پوشک خلاص
شدی به همین راحتی البته اگه زود زبون باز کرده بودی زودتر میگفتی
بعد ازاونم اگه پوشک داشتی و مثلن بیرون بودیم میگفتی جیش منم میگفتم
پوشک داری ولی دسشویی نمیکردی تا برسیم خونه از اول به این آقایی
هستی فدای پسر باشعورم بشم من.
البته شبا باز پوشک میبندم.اینم قصه بای بای پوووووووووووشک علی جان.