علی جونمعلی جونم، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره
عشقمونعشقمون، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

علی عشق مامان وبابا

28 ماهگی علی جان و شیرین زبونی هاش

علی جان آخرین باری که ازت نوشتم یعنی دو سالگیت   فقط میتونستی بعضی کلمه هارو بگی ولی الان میتونی جمله بندی هم کنی   الان میخوام از شیرین زبونیهات بنویسم   عزیزم با اینکه خیلی کوچولویی ولی قلبه خیلی نازکی داری   وقتی کاره بدی میکنی ومن ناراحت میشم یا میای دستتو میکشی رو صورتم ویا   میگی( ببخسیک) یعنی ببخشید.   وقتی بابا به شوخی منو میزنه که عکس العملتوببینیم ناراحت میشی ومیگی   یوما(وورما) ومنو ناز میکنی میگی موچ یعنی بیا بوست کنم    اگه بابا حسودیش نشه فک کنم منو بیشتر از بابا دوست داری.وقتی از خواب   بیدارمیشی خواب آل...
25 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام علی جان مامانو ببخش که خیلی وقته وبلگتو بروز رسانی نکردم   امسال نتونستم دوسالگیتو جشن بگیرم قرار بود یه روزی غیر از روز    تولدت برگزاربشه که هی یه اتفاقی افتاد ومن نتونستم   ولی رفتیم آتلیه و عکس گرفتیم هم به مناسبت سالگرد ازدواجمون وهم تولدت    چون دو روز فاصله هست بینشون.     واینم عکسای دوسالگیت           ...
25 مرداد 1394

بای بای پوووووووووووووووووووووشک

سلام به پسر ناز خودم    علی جونم میخوام از روزایی که با پوشکت خداحافظی کردم بنویسم    درسته که این رویداد تاریخی خیلی زود اتفاق نیفتاد ولی دیر هم نبود    عزیزم ما این پروژمونو تقریبا  بیست خرداد 94 بود یعنی بیست شش ماهت بود   که شروع کردم درست یک هفته قبله ماه رمضون که قرار بود فرشاموبشورم    ویه خونه تکونی کوچولو انجام بدم چون مراسم هم داشتم برا شب   شهادت حضرت علی که نذر هفت ساله تو هستش.خلاصه عزیزم هی میبردمت   دستشویی ولی تو دسشویی نمیکردی پوشک هم نبستم دو بار شلوارتو خیس   کردی با تعجبم به شلوارت نگا م...
20 خرداد 1394

بدون عنوان

حیاط خونه عزیز زیر درخت یاسمن اردیبهشت ماه                                    عروسی خاله راحله 25 اردیبهشت        اینجا میبینی ازت عکس میگیرم ادا درمیاری چون فلش چشتو اذیت میکنه 3خرداد                   خونه خاله نازی 31 اردیبهشت               ...
3 خرداد 1394

حال وهوای علی جونم در روزای بهاری 94

سلام به علی جون عشق زندگیم ودوستان نی نی وبلاگی عزیزم      ببخشید که چن وقتی حوصله اومدن به اینجا رو نداشتم    الانم یه ساعت بود نشسته بودم اندر احوالات علی خان مینوشتم که نمیدونم دستم به کدوم دکمه خورد که    همه چی پاک شد   علی جونم اینروزا کلمه های زیادی یاد گرفتی وتازه میتونی جمله بندی کنی اونم نه جمله بلند جمله کوتاه   عزیزم عاشق بیرون رفتنی وقتی میریم بیرون خیال برگشت به خونه رو نداری   ومیگی eshiya یعنی بیرون بریم دوچرختو نشون میدی میگی apayیعنی ببر بیرون    ومنم بعضی موقعها که دلم به حالت میسوزه میبرمت وبا دو چر...
3 خرداد 1394

روز مادر

    علی جونم وقتی بابا جونت کوچولو بود برا روز مادر یه کادویی داده بود به عزیز که خیلی ماندگاره وچن ساله عزیز نگهش داشته که عکسشو اینجا میزارم           تا دیده ام به روی جهان باز شد، زشوق لبخند مهربان تو جا در تنم دمید فریاد حاجتم چو برون آمد از گلو دست نوازش تو به فریاد من رسید       مادر ، تک‌واژه‌ای‌ست زیبا مادر ، عین زیبایی‌ست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران می‌تپد مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا آن‌گاه که مادر، گهواره ...
21 فروردين 1394

فروردین 94

94/1/19 , .       گیر افتادنت وسط مبلا کم مونده بود گریه کنی          رورواکتو  تو انباری دیدی خواستی بیارمش تو حال بازی کنی باهاش یه لحظه برگشتم دیدم نشستی توش                        این عکسات مربوط به 5فروردین کنار سفره هفت سین عزیز که یادم رفته بود بزارم               ...
19 فروردين 1394